سفارش تبلیغ
صبا ویژن

http://SheidayeEsfahani.ParsiBlog.com
 
قالب وبلاگ
لینک دوستان

دوران کودکی من پراز غم وشادی فراز وفرود است دورانی است که اگر سالها در باره آن مطلب بنویسم بازهم جا دارد ،وقتی می خواهم بخشی از آن راانتخاب کنم برای نوشتن هجمه ای از خاطرات درذهنم صف می بندد وهر کدام می خواهند پیشدستی کنند وزودتر بنگارش دربیایند برای همین کمی مکث می کنم،وگاهی آن را رها می کنم تا وقتی دیگر زمان این خاطرات به 70سال قبل بر می گردد انروزها که آب لوله کشی برق دایمی  بهداشت مانند امروز نبود مطبخ محل پخت غذا بود با چوب یا چراع سه فتیله یا پریموس غذا درست می کردن هربار غذا می پختند خانه را دود برمیداشت می رفت وسیله گرمایش بخاری عالادین که نفت سوز بود سماور،کرسی ،ذغالی بوی چای تازه دم توی حیاط می پیچید اما اصل سخن من اینها نیست، موضوع مردم محله قدیمی وهمسایگانمان است خانه ما اولین خانه در کوچه چند  پیچ بود به خانه حاج آقا در محله معروف بود به این نوع جاها می گفتند سیبه چنددالان تو در تو وتاریک باریک بود فقط دوچرخه از آنها رد می شد  اما از نطر فرهنگی هم مردمی بسیار متفاوت بودند در هرخاته چند اطاق بود که هر اطاقی یک خانواده با چندین بچه زندگی می کردند، عصر هاکوچه پر ازهمسایه  هامی شد می آمدند دم خانه 

روی سکوهامی نشستند به حرف زدن وبچه هاهم باهم تا تاریکی شب بازی می کردند،  شبها که برق می رفت مردم لامپای نفت سوز را روشن می کردند یکی از شبهای سرد بود برادرم تب شدید داشت تشنج کرد همانوقت برق رفت وتاصبح نیامد واین عجیب بود صبح سحرپدرم متوجه شد که فیوز را یکی بیرون کشیده وپیش از ظهر بود که پدر بزرگم گفت: دیشب اطاق بالا خانه را دزد خالی کرده 

بعد فهمیدیم کار یکی از همسایگان است ، این خانواده ازهیچ کار خلافی ابا

نمی کردندآنروزها مشروب  خوردن تریاک کشیدن  جرم نبود وآزاد بود مواد مخدر هم مصرف می کردند خرید وفروش می کردند، بارها از کلانتری می آمدند کسانی  که بخانه انها آمده بودن را می گرفتند وما از این خانواده بیزاری می جستیم ،در محله ما خانواده های یهودی هم زندگی می کردند روزهای شنبه من ودایه می رفتیم چراغ را برایشان روشن کنیم این خانواده بسیار پر جمعیت بودند ،مادر خانواده می گفت :از ما خواستند به فلسطین مهاجرت کنیم به فرزند اوری مارا تشویق می کنند آنروزها یهودیان کارشان اتیغه خری بود زنان ساده لوح می رفتند کاسه وکوزه های قیمتی وقدیمی را به دومتر چیت چلوار می فروختند ،یک پزشک هم یهودی بود وقتی می رفتیم مطبش صندوق حمایت از مهاجرت یهودیان را روی میزش گذاشته بود می گفت: به این صندوق کمک کنید ومن تعجب می کردم ونمیدانستم موضوع چیست ؟ آنان مدرسه جدااز مسلمانان داشتند ،عصرها که ازمدرسه برمی گشتند خیابان کوچه پر ازبچه

می شد ، در کنج کوچه باریک خانه ای خشت وگلی بود که در آن یکمرد فلج

بامادرش ویک زن کور زندگی می کردند، انان کارشان گدایی بود

 توگرما وسرما صبح زود سرکوچه می نشستند مردمی که می رفتند

سرکارشان به آنان صدقه می دادند آنروزها ده شاهی ویک ریالی بود 

وقتی میخواستیم سوار اتوبوس هم بشیم ده شاهی وگاهی یک ریال می دادیم  این زن  زمستانها می رفت مشهد یکبار که از مشهدبرمیگرده از اینکه شفا 

 پیدا نکرده  می گوید یا امام رضامن اینهمه خرج کردم آمدم شفایم بدهی که هیچ پولم راهم ازدست دادم این را خودش آمده بود خانه ما به مادر بزرگم

می گفت :شب  می خوابد درخواب به او می گویندشفای توصلاح نبودفردا خرجی را که کرده ای بتو برمی گردانیم اوباور نمیکند ولی صبح زود کسی در خانه رامی زند یک کیسه پول به او می دهد ومی رود این زن بهم ریخته بود   می گفت امام رضا پولی را که خرج کردم پسم دادند

ناراحت شده بود ،همسایه دیگری  چتدین کوچه دور تر بود 

یکبار هراسان بخانه ما آمد و اشک می ریخت می گفت به پسرم گفتم چرا ؟

مشروب می خوری  چرا؟زنت را کتک میزنی ،عصبانی شدقرآن را انداخت توی منقل آتش سوزاند، این زن برگه های قرِآن نیم سوخته را آورده بو واشک میریخت بپسرش نفرین می کرد ،چند هفته بعد بود که دیدیم سر کوچه تفت میزنند گفتند با یکی از رفاقاش دعواکردند،  با چاقوزده توشکمش همانجا مرده اما چرا؟ این خاطرات وصحنه را بیان می کنم ،من از اینها تجربه کسب می کردم از گناهان بدیها متفر می شدم شاهد رنجها وسختی های که مردم بیچاره می کشیدند بودم ،البته در خانه ما سخن از دین وقرآن مطالعه نماز کتاب قصه های قرآنی بود معروفها بسیار جذاب بودند ومنکرها ترسناک ،

هرروز در خانه ما بروی مراجعین باز بود نمی خواستم معرفی کنم ولی خانواده ما از روحانیت اصیل ودرست کردار قدیمی بودند ، از پاسخگویی به مردم کوتاهی نمی کردند مردم بسیاردوستشان می داشتند حتی آدمهای ناجور بد 

گاهی همسایه دیوار بدیوار ما بساط رقص داریه تنبک براه می انداختند وپدر بزرگ عالم من صبورانه در حیاط می گفتند خدا هدایتتان کند،اخلاق ورفتار 

دست دهنده ،توجه به مشکلات همسایگان خانواده ماراعزیز کرده بود وبه من برادرم بسیار محبت می کردند واحترام می گذاشتند یکبار در یک عروسی من ودایه ام را دعوت کردند منم دوست داشتم برم ازوقتی وارد خانه شدیم زن همسایه دوید اسفند دور سرم گرداند گفت وای دختر آقا اومده خونه ما عروسی جالب این بود که من ودایه برد بالای اطاق کنار مطربها نشاند 

آنها می نواختند ومی خواندند خانمی هم می رقصید یکی از همسایه ها آمد شربت تعارف کرد وگفت خدا مادرت رابیامرزد، دلم ریخت روی هم مادرم گفته بود دخترم حواست باشد ،کاری نکنی که خداناراحت شود همانجا به دایه ام گفتم پاشو بریم خونه تو را ه حس خوبی نداشتم شرط کردم هیچوقت بدعوت های آنان اهمیت ندهم واقعا نرفتم مادربزرگم خوشحال شد تادید مابرگشتیم خونه

مهمانی های خانواده وعروسی های ما با دیگران تفاوت بسیار داشت ،

وجه دیگردنیای کودکیم نشست وبرخاست باخانواده بسیا ردوست داشتنی عمویم بود هفته ای چند روز من مهمان آنان بود آنجا حرف از تکنولوزی پیشرفت

آدمهای فضایی بود پسر عمویم می گفت از کرات دیگر میان روی زمین ومن از آنها خیلی می ترسیدم چه شکلی هستند غذاشون چیه نکندبیان مارا بدزدند،ببرن توفضاگاهی با خانواده عمویم می رفتیم پیک نیک توصحرا وسبزه وگل انروزها در اطراف اصفهان سبز وخرم بود خانه کم بود کارخانه مغازه همچنین گاهی با بچه های فامیل کلی از محلی که فامیلمان نشسته بودن دور می شدیم ویکبار یک سگ گله گذاشت دنبالمان من خیلی ترسیدم چند بار تو صحر اخوردم زمین وبرخاستم وقتی رسیدم پیش زن عموم تمام دست صورت لباسم گلی شده بود 

بچه ها بهم می گفتند خدا رحم کرد سگ گله گازمان نگرفت 

یکبار رفتیم خونه یکی از فامیلمون عقد ،بچه هاتوحیاط بازی می کردند 

یکی ازبچه ها که بزرگتر هم بود گفت بچه ها میخواهید زنبورها را پرواز بدیم یک شاخه باریک خشک ازدرخت جدا کردرفت طرف کندوی گلی زنبور کنار باغچه که چشمتان روزربد نبیند زنبورهای عسل باسرعت ریختند توحیاط اطاق یکی دوتا را تیش زدند از جمله مادر داماد بنده خدا دایم می گفت این دفعه اول آخرم بوداومدم اینجا دیگه نمیام 

 

صدیقه اژه ای    مدیر وبلاگ شیدای اصفهانی

 

 

 

 

وظیفه


[ پنج شنبه 02/1/24 ] [ 8:27 عصر ] [ صدیقه اژه ای ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 62
بازدید دیروز: 145
کل بازدیدها: 1205922
دانلود فایل با لینک مستقیم